بیست اردی بهشت(چون دستم ننوشته به سمت حذف تیر رفت)
صبح سه شنبه؟ (اگه از زندگی خواب نمونده باشم و امروز سه شنبه باشه احتمالا)
چهارصد تا تماس بیخود از بابک داشتم
یکم آشپزی کردم و بابت پیشرفت چشمگیر دستپختم به آشتی ماهیتابه عزیزم با انگشتهای سوخته م فکر کردم.
فکر کردم به حماقتم از قبول کردن دعوت بهار1 دوست نازیبای هم اسمم و خنده های بابک از پرسیدن اینکه یعنی چاره جز گریختن به اجتماع نیست. بعدش گفتم الهی بمیرم- و قربون صدقه هیچ کس نرفته بودم.
پ ن: کار به اسم هامون و اینکه از من هم بزرگتره ندارم
اول نبودن همیشه یه ورژن نامحبوب از خوشحالیه
خوشحالم که با اختلاف همیشه دوم
و بهار یک من نیستم.
Comment's ۴
این مطلب قابلیت کامنت دهی ندارد
خب احساس میکنم
دارم یک رمان رو از وسط میخونم
* وی هیچی از مطلب نمیفهمد *
ولی چقد عجیب ( ناز زیبا ) و ( نازیبا) فقط تو یک ز اختلاف دارن
نمایش (۱) پاسخ
تنک یو
نمایش (۱) پاسخ
ولی تو برای من و دوست های بیانی اینجا هیچوقت تفاوت قائل نمیشیم. و همیشه دوست خوب مایی :)
نمایش (۱) پاسخ
ای بابا ای بابا ، سکته چیه ، باید بندری برقصی :)))
نمایش (۱) پاسخ